آخرین خبرها از محمد ثنائی: June 2006

Sunday, June 25, 2006

سی و مین جشن گیها در تورنتو

امروز جشن گیها بود ومن بهاره هم برای تماشا به مرکز شهر رفته بودیم البته نه ما بلکه خیلی از آدمهای دیگه هم آمده بودن در واقعه کارناوالهای جالبی راه اندازی می کنند که خوب دیدنی است .ساعت 1 ظهر رسیدیم ومدت 1:30 منتظر شدیم تا برسند به ما به قول بهاره خدا گیها را دوست داره چون هر سال هوای خوبی براشن درست می کنه راستش هوا خیلی گرم بود ومن بعد از 3 ساعت در آفتاب وایسادن دیگه از حال رفته بودم . خوب برنامه که ادامه داشت ولی ما دیگه حال نداشتیم یعنی من به عبارتی راستش مردم مثل دیوانه ها برای این که به جلو برن در تکاپو بودن فکر می کردن کمی با فرهنگ تر باشن ولی خوب در این مورد زیاد با مراسم ... در ایران فرقی نداشت در هر حال خوب بود خوش گذشت ساعت 5 هم برای خودن غذا به رستوران رفتیم که جای همه انهای که دوست دارن درهوای باز غذا بخودن خالی والبته یک آبجوی تگری هم بر بدن زدیم ساعت 7 به خانه رسیدیم وقرار شود اگر حالش را داشتیم شب هم یک سری بزنیم.

Friday, June 23, 2006

باغ وحش تورنتو

اما باغ وحش تورنتو خیلی دوست داشتم که برم وحیوانات کانادایی را از نزدیک ببینم که خوشبختانه معلمان مستر دانته این برنامه را جور کرد وخوب همه بچه ها هم قبول کردن جمعه صبح با بهاره با ماشینهای (دوچرخه) به کلاس من رفتیم ساعت 9 صبح قرار بود حرکت کنیم. حدود 45 دقیقه را بود بعد از این که رسیدیم 3:30 وقت داشتیم که تمام باغ وحش را ببینیم اول قرار شد با قطار یک دوری بزنیم که خوب دیدن فقط یک ایسگاه یک ایستگاه می ره واز کنار حیوانات هم رد نمیشه خلاصه تصمیم گرفتیم پیاده راه بیفتیم .معلم من ویک معلم کلاس دیگه که ایتالیایی بود با من و بهاره آمدند البته آن هم دلیل داره آخه من برای دفعه پیش که به بیرون رفته بودم یک کلیپ درست کردم و توی کلاس پخش شد به همین خاطر همه دوست داشتن با من باشن در صورتی که در آخر همه دودره شدن و ما چهارتا ماندیم بهاره هم با این معلم ایتالییایی راجب تیم فوتبال گپ می زد ومشغول بود .حیوانات کانادایی خیلی دور بود درواقع آخر باغ وحش قرار داشت خلاصه بعد نبود ولی ما که حیوانی ندیدیم به عبارتی پارک خوبی بود راستش یا حیوانات خواب بودن یا در یک فضای بزرگ یک حیوان بود قربون باغ وحش جاده کرج تهران فقط قسمت افریقاش بد نبود. این طور که میگن در کبک موران باغ وحش خوبی داره مخصوصا حیوانات کانادایش خوبه در آخر ساعت 3 برگشتیم به طور کلی خوب بود.

Sunday, June 11, 2006

تیم فوتبال ایران ....کاشت نه؟

خوب متاسفانه تیم فوتبالمان دو بازی اول خوب بازی نکرد بعد هم که به خودش آمد که آخرین بازیش بود . با معلمم سر بازی ایران و مکسیک هر دفعه که صحبت می کنیم از من معذرت می خواهد که تیمشون تیم ما را زده ولی من در جوابش می گم تیم ما فقط سه بار به جام جهانی رفته ولی فکر می کنم تیم شما یعنی مکسیک سی بار به جام جهانی رفته باشه خلاصه با هم کنار میایم خوب از بازیا بگم باری اول را با جعفرخان وخاله فریماه به یک رستوران ایرانی رفتیم تا با مردم دیگه بازی را ببینیم خوب اولین نیمه بعد نبود وهمه به خوردن آب جو مشغول شدن که نیم دوم هری خوریم از.... بگزیم بازی سوم در اکویل رفتیم خانه جعفرخان مثل همیشه کلی زحمت دادیم ساعت 8 صبح بود ولی متاسفانه باز هم پکر شدیم واما بازی سوم که من امتحان داشتم ونتونستم ببینم البته مستقیم بعد چون به صورت برنامه در تلویزیون است هر بازی را که بخواهم می تونم ببینم خلاصه بازی آخر بهتر بود نه چنتا عکس از همین روزها براتون می فرستم تا ببینید اگر وقت کردید که نمی کنید در قسمت راست وب لاگ روی عکسهای شخصی کلیک کنید تا بقیه عکسها را ببینید

Thursday, June 08, 2006

غذای ایرانی چه حالی میده نه؟

البته چون بعضی از شما دوستان در ایران هستید زیاد این موضوع براتون عجیب نیست ومعمولان در هفته اگر 7 روزش را غذا ایرانی نخورید 3 روزش را می خورید به هر حال ما هم در اینجا بهاره خانم برای ما غدا ایرونی درست میکونه که جاتون خالی خیلی هم می چسبه وبعضی وقتها هم از مغاره پایین خونه یک چیزایی میگیرم ولی خوب دست پوخت مامانامون که نمیشه به عبارتی رفع کتی است بعضی وقتها که می ریم خانه جعفرخان خاله فریما برامون فسنجون وماهی وودرست می کنند که خیلی هم خوش مزه است جعفر خان هم تخصوص در باربیکیو دارند و هر دفعه آموزش پخت یک جور ماهی ویا مرغ ویاووو به من می دین ولی متاسفانه در اپارتمان قابل اجرا نیست همان طوری که میدانید شکم بخش خیلی مهم و حیاطی را دارا است خوب حتما هم موافق هستید میدونم داش رضا ثنایی خیلی موافق است همچنین روزبه بختیاری به حر حال چنتا عکس برای شما دوستا می گذارم تا حال را ببرید وحتما رضا ثنایی به یاد روزهای می افته که به من زنگ می زد محمد هستی دارم کباب می گیرم من هم که عاشق کبابم آن هعم از نوع کوبیده به هر حال یا دش بخیر .

من و بروبچهای کلاس

همان طوری که می دانید مدت 3 ماهی میشه که کلاسم را عوض کردم . به هر حال این کلاس خیلی بهتر از کلاس قبلی است. براتون چنتا عکس از بروبچه های کلاس می فرستم ببینید . اسم کنار دستیم -لو- و اهل چین است پسر خوبیی یا بهتر بگم مرد خوبیی بهاره که دیده بودش میگفت کم کم 45 سال را داره ولی من فکرمیکنم 3 تا 4 سال از خودم بزرگتر باشه . یک روز که با کلاس برای دیدن سیان تاور (برج مخابراطی معروف کانادا) رفته بودیم دخترش را هم با خودش آورده بود. بعد تازه باورم شود که خیلی بزرگتر از خودم است خلاصه به قول جعفر خان (مهربان) پسر خوبیی . بچه های دیگه کلاس بیشتر روس هستن وخیلی خوبه که ایرانی در کلاس نداریم ولی از طرفی چون اینا روسی زیاد حرف می رنند فکر کنم روسیم بعد از یک مدتی بهتر از انگلیسیم بشه خدا بیامورز ماماریتا مامان مامانم- به ما که روسی یا نداد تا بتونم با اینا روسی حرف بزنم ولی از طرفی بهتر چون... از کلاسم براتون بگم از ساعت 9 صبح 3 تابعد از ظهر سر کلاس هستیم وچون وقت زیادی داریم زنگهای مختلف کارهای مختلف می کنید یعنی زنگ اول تست از ما می گیرند زنگ دوم گرامرداریم وبعد ار زمان نهاربعضی وقتها کلاس کامپیوتر داریم وبعضی وقتها هم درس جدید واما ساعت آخر بیشتر به گفتگوبا یک دیگر کلاس را تمام می کنیم خلاصه اش خوبه- بعد هم با مستر لو با دوچرخه به خانه بر می گردیم .جدیدن تعدادمان در کلاس بیشتر شده خوب هم خوبه وهم بد چون وقت صحبت کردن را از ما می گیره ولی با زهم بد نیست.جدیدا هم با یک پسر رومانیایی رفیق شدم که اون با زن وبچه اش ایجا است . اگر سئوالی داشتید لطفا در زیر این قسمت کلیک کنید یااگر مایل بودید 4 خطی از خودتون برام بگید مرسی

Monday, June 05, 2006

تولد بهاره ومحمد دور از همه شما

امسال برخلاف هر سال ما دور از همه ای شما بودیم وجشن تولد مان را خلاصه تر ولی باز هم در سه مرحله گرفیم . درابتدا از خانواده های محترم ثنایی وبختیاری تشکرمی کنیم که از راه دورهم مارا خوشحال کردن وکادوی برای تولد اینجانب و عیال مربوطه فرستادند.با توجه به این که ازلحاظ روحی حال زیاد خوبی هم نداشتیم که خودتان در جریانش هستید تصمیم گرفتم تا مدتی دو روز هم که شوده بهاره را از شهر دور کنم تا هم بهار وهم خودم یک حال وهوای تازه کنیم به هر حال در روز تولدمان با هم به نیاگارا رفتیم ویک دو روزی در انجا بودیم جای همه خالی بد نبود البته هوا خدا را شکر با ما یاری کرد چند باری را هم به نیابت ازبازیکنان بزرگ روزبه و بهرام خان سری به کازینوها زدیم که خدا را شکر حسابی باخیم البته بعد از برسیهای لازم برای این که بتوانیم دستگاه خوبی پیدا کنیم وحدس بزنیم که باید عدد بالا تری را انتخاب کنیم توانستیم تمام مبلغ از دست داده شده را برگردانیم ولی .......... از آنجایی که آدمی در کار هایش طمع می کند واز طرفی کمتر کسی از میز قماربرنده بلند نمی شود ما هم تمام مبلغ موجود را درون دستگاه ریختیم وبا خیال آسوده به هتل برگشتیم . هتلی که گرفته بودیم خدا را شکر خوب وخیلی نزدیک خیابان اصلی بود که هم امکانات خوبی داشت وهم صبحانه ونهار روش بود خلاصه بود و این بهاره خانم را کمی آرومش کردیم ولی خوب ... بعد از این که برگشتیم یک روز بهاره با دوستاش در کلاس فرانسه اش یک جشن کوچک گرفت و من هم چون در کلاسمان برای هر کسی تولدش بود جشنی می گرفتن برای من هم یک جشن کوچک گرفتن که عکساش را برایتان می گذارم تا حالش را ببرید و امید وارم که سال دیگر هر جا که باشیم ولی باهم ودور هم وسلامت باشید.ودر هفته بعد آقای مهربان با خانواده پیش ما آمدن که یک پیکی زدیم جای شما خالی ودر آخر شب هم لیلا و احمد را دیدیم خلاصه دست همشون درد نکنه به ما که خوش گذشت .