آخرین خبرها از محمد ثنائی: October 2006

Wednesday, October 11, 2006

سانیا

بزارین از دختر سارا یعنی سانیا براتون بگم راستش وقتی خیلی کوچیک بود که بماند چون راستش نمی شود بغلش کرد ولی بعد از این که به یک سالگی رسید با من حسابی لج بود وتا من را می دید میزد زیره گریه (درست سارا) ولی بعد از یک سفری که من وبهاره خانه سارا وامید رفته بودیم با هم کلی رفیق شدیم در واقع از بغل به زور پایین می آمد ودیگه از عمو ممد نمی ترسید . این عمو هم داستانی داره که خود سارا می دونه خوب این هم عکس این خانوم خوشگله که به مالزی رفته بود امید وارم که به همشون خوش گذشته باشه از راه دور سانیا می بوسمت وامید وارم که زود ببینمت در ضمن این سارا خانوم گل خیلی با معرفت است وهمیشه از این دادش دور افتاده اش خبر می گیره

کاتج با خانواده آقای کاوه وبروجردی

خوب از این کاتیجی که با دوستان رفتیم براتون بگم راستش من از این که مدتی را در کنار دریاچه وجنگل بگزرانم که بدم نمی یاد یا بهتر است بگم خیلی خوشم میاد ولی این با خوشبختانه هوا هم خیلی خوب بود .صبح حدود ساعت 10 احمد خان ودیگر دوستان به دنبال ما آمدند وهمه راه افتادیم حدود 3 ساعت بیشتر راه نبود ولی خوب ما 4 ساعته رسیدیم جای خیلی راحتی بود به هر حال خیلی هم ارزون نبود سیستم خوب موزیک منظره روبه دریاچه دیویدی و در ضمن حمام خوب با جکوزی داشت جا همه خالی شب اول بعد از کمی گردش در هوا باز وخوب برای خوردن خورمه زیزی که از قبل زری خانم آماده کرده بود برگشتیم بعد مشروبی زدیم مشغول بازی ورق شدیم ما که باختیم ولی بهاره خوب روی شانس بود در آخر هم زری جون برنده شودن صبح روز از خاب بیدار شدم وجعبه ماهیگیری وکرمها را برداشتم وبه طرف دریاچه رفتم برای پیدا کردن جای مناسب مدت 45 دقیقه پیاده روی کردم راستش چون دور تا در ما زمین گلف بود وخیلی سخت میشود جا پیدا کرد خلاصه در نزدیکی ویلا که بودیم یک جای خوب پیدا کردم حسابی ماهی گرفتم در یک جای کوچک بیشتر از این نمی شود ماهی گرفت به هر حال اگر جای بیشتری برای رفتن بود حتما بهتر ماهی میگرفتم ولی خوب خدا را شکر از این که سوژه شوده بودم راحت شدم چون درفعه پیش که رفته بودیم نتونستم خوب ماهی بگیرم وروزبه هم ما را حسابی سر زبونها انداخت و خلاصه هر هر کر کر ولی خوب خوشبختانه دو وعده ماهی شود ولی اگر شما فکر کردین از سر من دست برداشتن که نه یک جور دیگه سوژه شودیم به هر حال کاری به این حرفا ندارم عصری به یک شهر کوچک در نزدیکی همان جا روفتیم شهر خوبی بود ولی سر ساعت 8 همه توی خانه هایشان می رفتن مثل انزلی فردا صبح هم دوباره به ماهی گیری رفتم خیلی بیشتر ماهی گرفتم ولی متاسفانه دیر کردم چون قرار بود حرکت کنیم وهمه شاکی شدن ولی خوب بعد از این که من رسیدم 3 ساعت بعد حرکت کردیم فقط دلشون میخواست من را مورد ... بگزریم خلاصه مسافرت از این جور دیرشدنا ووو داره این طور نیست ولی در کل خوب بود جای همه خالی