آخرین خبرها از محمد ثنائی: September 2006

Thursday, September 28, 2006

سیب چینی با بچه های کلاس

این خبر را خدا راشکر وقت کردم به موقع بنویسم آخه شما ها که نمی دونید چقدر این سایت وقت من را می گیره که برای شما از خودم خبر بدم وبعد شما حال باز کردنش وهمچنید یک خط نوشتنش را ندارید باز هم سارا و امید یک برام یک چیزی نوشتن به هر حال بابا یک خط بنویسید در ماه هم بد نیست البنه رضا خوب همیشه زنگ میزنه بگزریم امروز با بچه های کلاس از طرف کلاس زبان ما را به تماشای باغ سیب بردن وبعد هرچی دوست داشتی می چیدی ودر آخر حساب می کردن باهات در ضمن عسل و چنتا چیز دیگه هم داشتن و قیمتش هم 5 تا 10 دولار در می امد که خوب بود بعد از آنجا به یک شهر کوچک قدیمی رفتیم تا یک قهوهای بخوریم وخستگی در بکنیم این مرد چینی که می بینید با من هست اسمش ما هست و خوب از وقتی آمدم این کلاس می شناسمش وبعد دانته معلممون است واین خانوم هم که می بینید معلم یک کلاسه دیگه است ولی من معمولا وقت استراحتمون را در کلاس پیش این می رم وبا هم گپ می زنیم خیلی مهروبون است ومن را دوست داره مگه تو عالی هستی آخه یک کلیپ درست کردم با بچه های کلاس که خوب این هم در کلیپ بود به هر حال برای من بعد نیست چون بیشتر حرف می زنم خلاصه این هم از این روز خوب البته جون بارون هم نبود.

Tuesday, September 26, 2006

ماه مبارک رمضان بر همه عارفان و عاشقان مبارک باد.

ماه رمضان هم شروع شوذ خوب مثل هر سال بهاره شروع به روزه گرفتن کردن وراستش خیلی هم سخت است چون روزها خیلی بلد شده در هر حال من که قراره بگیرم ولی هنوز ... خوب یاد آن روزها در تهران بخیر یعنی پارسال در واقع هر دفعه مگن ماه رمضان من یاد لارا می افتم که چه با جدیت هر کسی که روزه می گرفت در آخر برایش کادو می خرید ویا خوردن غذا دورهم صبح روز خلاصه بعضی چیزها در تهران خیلی حال میده .نمیدونم امسال از شما کی روزه گرفته لارا و مازیارو امید را می دونم که گرفته اند ولی از دیگران چیزی نمی دونم در هر حال خوش باشید دور هم وما را هم فراموش نکنید وامید وارم خدا در این ماه خوب یک کادوی حسابی به همه ما بده نه خوب بد که نیست از راه دور می بوسمتون البته بعد از افطار

Thursday, September 21, 2006

جایی مامان و بابا و علی بچه ها خالی نباشه



خوب زندگی همیشه بر وفق مراد نیست بعضی وقتها آدم یادش میره که چه روزهای خوبی داره وچه خوب که همه دور هم هستیم ولی چه فایده تا دوری نباشه کسی یادش نمی افته که مامان و بابا و خلاصه همه در کناره هم زندگی کردن چه نعمتی است ولی بهر حال بعضی وقتها آدم مجبور است که به خاطر یک هدفهای دوری را تحمل کنه مثل من یک مدت زیاذی هست همه شما راندیدم کسانی که هر کدوم قسمتی از عمر وخاطرات هم هستند وبا دیدنشان واقعا چه انرژی می کیرفتم ولی خبر نداشتم لارا وساراو بهمن ورضا وعلی وخلاصه همه عروسها ودامادهای که به خانواده ما آمدند وهمین طور فامیلهای جدید از طرف بهاره خوب پر حرفی نکم جای مامان وبابا وعلی خالی نباشه همه شما همیشه در قلب من هستید وبا تمام وجود دوست دارم که به زودی زود از نزدیک ببوسمتو مخصوصا بچه های کوچولو شما را منتظر خبرهای جدید شما هستم

بازهم کمپ با احمدخان وجعفرخان وروزبه

اما کمپ این بار هم با جعفر خان و احمد خان و روزبه به کمپ رفتیم خوب داستان خیلی زیادی بود ولی چون ما همگی ازرفتن کمپ خیلی حال می کردیم و خیلی هم وارد بودی با تمام مشکلات به یک کمپ سه روزه رفتیم وراستش هم خیلی خوش گذشت حدود 3 روز در کمپ بودیم وحدود 5 روز غذا وخوراکی خریده بودیم شوخی کردم برای 10 روز نه بابا ولی خوب -خوب کامل بودیم مخصوصا که احمد خان از وسایل کامل کمپ برخوردار بود ازیخچال گازوووخلاصه همه چیز جای همه خالی از هتل 5 ستاره کاملتر بودیم مثل همیشه خیلی دیر از خانه حرکت کردیم درضمن هوا عالی بود ونگران این بودیم که هوا خوب را در راه هستیم وفردا که بارون میشه خوب چه فایده بعد از خرید در یکی از شهر های نزدیک آلگون کویین پارک (آره این هم عمان پارک است که با سعید وبقیه رفتیم ولی این بار پایین پارک بودیم وحدود 1:30 نزدیکتر بود)کردیم وبعد حدود ساعت 4 دیگه چادر را زده بودی همان روز به کنار دریاچه رفتم وماهی گیری کردیم ولی همش ماهی کوچیک قسمتم شود . هر روز صبح روز من از خواب بیدار می شود وبه ماهی گیری میرفتم اتفاقا یکی از این روزها یک موس کخ همان گوزن کانادایی بود را دیدم بسیار بزرگ بود واز پشت درختها به کنار دریاچه آمد وشروع به حرکت در کنار دریاچه کرد ریخت خیلی احمقی داره ودر ضمن یک سک آبی هم دیدم ازین حیوانهای که صد می سازه در حال شنا بود خلاصه آن روز صبح یک ماهی خوب هم قسمتم شود که عکسش را می بینید بعد از خوردن صبحانه مفصل برای گرفتن کنو (قایق سرخ پوستی)ساعت 12 روی آب بودیم تا آمدیم ماهی گیری کنیم بارون شروع شود نا چار به یک جزیره کوچک پناه بردیم تا بارون کمتر بشود در همین حال حمله به مهد کودک ماهیها کردیم وحدود 12 ماهی کوچک گرفتیم آن روز ظهر غذا استیک داشتیم جای همه خالی .شب هم حسابی راحت خابیدیم چون چادور بزرگی داشتیم فقط روزبه خوب خور خور می کرد فردای آن روز هوا عالی شود ومن صبح زود با کنو روی دریاچه رفتم راستش خیلی سخت بود که تنها پارو بزنم ولی چاره ای نبود همه خواب بودن وبعد از جمع وجور کردین در آخر یک بارون حسابی گرفت که خوب شانس آوردیم چون قبلش کارمان تموم شده بود

دید وبازدید دوستان از فرشته جون


خوب دوستان آشنایان برای دیدن فرشته جون به خانه آمدن وما خوشحال شدیم بعد مدتی تنها حسابی دور و ورمان پر شود و واقعا هم هیچی بهتر از این نیست که آدم در یک جای دور از خانه آشنایان را ببینه به هر حال به امید این که یا ما زودتر پیش شما بیام یا شما زودتر پیش ما بیان تا دوباره در کنار هم باشیم

Friday, September 08, 2006

تولد فرشه جون جاتون خالی

با آمدن فرشته جون حسابی ما خوشحال شدیم درست است که قبلش روزبه هم آمده بود ولی خوب فکر می کنم ما بیشتر فرشته جون را ببینیم تا روزبه به هر حال جونا حال ما را ندارند وهمش دنبال درد سر می گردند البته منظورم روزبه نیست خلاصه بگم خدا را شکر از تنها در آمدیم و همین تور از دست پخت خوب فرشته جون که گفتن نداره ولی قرار گذاشتیم که با بهاره وقتی مامان آمد با توجه به دوران خیلی سختی که در پیش داشته کمی استراحت کنند حال تا چه اندازه موفق شدیم نمی دونم به هر حال قرار بود بهاره برای مامانش کیکی بگیره وشب هم بیرون برویم یک غذایی بخوریم این بار با توجه به سال پیش که تجربه کیک درست کردن رابهاره داشت امسال برایشان کیک خریدیم البته نه آنچنان بلکه یک کیک 4 نفره ولی به نظر من کیک پارسالی که بهاره برای مامانش درست کرده بود هم خیلی خوب بود فقط وا رفته بود به هر حال جای بهرام خان وتمام فامیل هم خالی

Monday, September 04, 2006

کمپینگ با بچه ها Aug32-34


هفته پیش که با بچه ها به ماهی گیری رفته بودیم صحبت از کمپ شود ومن هم گفتم اگر جا دارید من هم باهاتون میام البته خوب سعید خیلی دوست داشت که من باهاش برم وفق گفت اگه تو نری شاید من هم نرم ویک خواب خوب بکنم ولی من متاسفانه قرار شود که برم(شوخی می کنم ) به هر حال جمعمون جمع شود وقرار گذاشتیم که صبح زود حرکت کنید . راستش هوا زیاد خوب نبود یعنی یک روز فقط آفتابی زده بود آخه می دونید اینجا مردم قبل از این که بیرون برن اول کانال مربوط به هوا شناسی را نگاه می کنند اگر هوا خوب بود بعد حرکت می کنند راستش خوب با این آب وهوا حق هم رارند به هر حال در تلویزیون کانال هوا شناسی زده بود که زیاد هوا خوب نیست ولی با این وجود ما حرکت کردیم صبح زود فکر کنم ساعت 6 صبح محمد رضا ودوستش علی به دنبال من آمدن وبه خانه سعیدینا رفتیم . همه بیدار بودن و خوشحال ولی سعید راستش بیشتر دوست داشت که می خوابید البته هم حق داره همین دوروز را در هفته میشه با خیال راحت خوابید در هر صورت حدود 20 دقیقه محمد رضا مایش را چیند ولی در آخر سعید موفق شود تمام بار ها را در ماشین جا بده راستش اینجا مردم میرن کنپ که خرجشون کم بشه وبا شرایت خانه کمی فرق داشته باشه ولی ما بر عکس هستیم وحسابی غذا با خودمان می بریم در هر حال مسافرت دوروزه مان را شروع کردیم و حدود ساعت 3 به کمپ رسیدیم این سایتی که ما رفتیم از همه سایتهای جنگل آلگون کویین پارک بالا تر و بکر تر است وبا سایتهای دیگه 2 ساعت نیم فرق داره البته با ماشین علی ذوست محمد رضا هم سیستم جی پی اس اگر دروست نوشته باشم را با لبتاب راه اندازی کرد ودر تا آخر راه هر 2 دقیقه یک بار زمان رسیدن با سرعت فعلی وکلی اطلاعات به ما می داد .همان طوری که گفتیم ساعت 3 رسیدیم وتا ساعت 4 نیم مشغول چادر زدن وکارهای دیگه بودیم وبعد برای این که شرایت ماهیگیری را تست کنیم من و سعید به کنار در یاچه رفتیم وبعد بقیه آمدنند در همین حال سعید موفق شود سه عدد ماهی حسابی بگیره وجالب که در همان نزدیکی چادر روز خوبی بود ولی من روی شانس نبودم ودر کل مسافرت فقط تعدادی ماهی ریز گیرم افتاد به هر حال روز اول را به خوبی به پایان رساندیم وشب هم در چادور که از همه کوچکتر بود من و علی و محمد رضا خوابیدیم ودر چادر بزرگتر سمی با دوستش گلنار خوابید ودر ماشین هم سعید با آزاده خوابیدن صبح روز بعد برای پیدا کردن رود خانه در جنگل به راه افتادیم راستش خیلی خیلی جای قشنک و خیلی خیلی بکر بود وینهای آدم وحشت می کرد عکساش را ببینید می فهمید بعد از 3 تا 4 ساعت ماهی گیری برای خودن غذا که استیک بود به چادر برگشتیم . دیگه از اینجای دستان بارون هم شروع شود ولی خدا راشکر ما از قبل چنتا بارون گیر زده بودیم وزیاد ما را به دردسر ننداخت یا کمپی که با رضا و داوود و ژوبین وعلی ووو رفتیم خالی کنار صد سیاه وسط جنگل .... راستش ایجا تنها نبودیم یعنی در چند قدمی فضای کمپ ما فضای دیگری شروع می شود شاید به خاطر حیوانات ووو بود شب دوم بچه ها بشقابهای غدا را جمع نکرده بودن وحیواناتی به کنار چادر ما آمدن راستش نمی دونیم چی بود چون نمی شود رفت بیرون ولی حتما راکن بوده چون خرس به هر حال سر وصدا زیادی داره فرادی آن روز هم شروع به جمع وجور کردیم وزود حرکت کردیم تا در راه هم کمی ماهی گیری خلاصه در کل مدت ما به ماهی گیری وخودن مشغول بودیم